غیرت شهرستانی/ تهرانی
سلام.
مطلب قبل از کلوچه بود...
منم اینو نوشتم... موقعیت شهر کوچک خودمان را نوشتم...شمایی که از خارج کشور بیننده این متن هستی درک نمیکنی... عمرا بتوانی درک کنی... پس بیخیال و بذار ایرانیایی که تو شهرهای مذهبی کوچیک زندگی می کنند بخونند.
همه ش که نمیشه در مورد تهرانی ها و مشکلات تهران نوشت؟؟؟ طرف عاشق میشه .. تهرانیه پولداره... طرف میخواد اخوند بشه و دست از جلف بازی برداره...ههه تهرانیه و پولداره... طرف میخواد بسیجی و نشون بده، تهرانیه و پولداره...طرف میخواد آدم بکشه تهرانیه؟نه خره ببخشید به خودم میگم خره..نه شهرستانی و بدبخت... طرف چادری و پولدار تهرانیه وقتی فقیر میشه باید شهرستانی بشه که برای خرج و مخارجش تهران اومده...
به جز یک فیلم که حرمت چادر نگه داشتند تو هر فیلم دیگه ای چادریو یک بدبخت نشون دادند... البته اون چادری هم پولداره و تهرانیه
تمام اسامی فیلم هایی که میخواید و بهتو میگم...
من متنی نوشتم از خانواده متوسط و شهرستانی.....
کاش میشد یه روزی بیاد که خواهرم به دور از هر گونه مرزاحمتی تا خانه فامیل یا مدرسه یا بازار باارامش خاطر برود و بیاید.
کاش میشد روزی مادرم دست پدرم را بگیرد و در پارک محله مان قدم بزند و وجودشان را سراسر از شادی و محبت کنند.
کاش میشد روزی در محله ما.. ونه در محله شما... دوست های خواهرم آزادانه به خانه همدیگر در رفت امد بودند و برادر خانه به دور از هرگونه غذضی انها را هم خواهر خود میدانست.
...
کاش وقتی در دانشگاه و در کلاس ادبیات کنفرنس میدادم، میتوانستم ارامش روانی خودم را حفظ کنم.
تو اهل تهرانی؟ یعنی کلاس تو از ما بیشتر هست؟ درست است...چون تو دست همسرت را میگیری و در بازار با ان سر و ضع میچرخانی و من نمیتوانم...
من نمیتوانم مانتو تنگ برای همسرم بخرم چرا که نه او خوشش میاد گرگ صفتان به او نگاه کنند و نه من میگذارم که به حریم خصوصی من تجاوز بشود..
....
من پیر شدم.. تا وقتی جوان بودم در تنگنا... الان هم در تنگنا..
زن باید زن باشد... در دوران شاه زن . خوب و بد از هم معلوم بود نه مانند الان..
مانتوی تنگ را نمی خواهم... چادر هم نمیخواهم...
در روز گرم تابستان کاش میشد راحت بیرون امد و سبک تر پوشید...
مونا کوچولو گفت: رنگ روشن بپوشم..دوش بگیرم... گرما کمتر اذیت میکند چون این حرف رو از همسایه شنیده بود. مونا هم میفهمد؟...
مشکل گرمای کره زمین نیست مونا...
مشکل چادر یا مانتوی تنگ نیست...
مشکل در این است که ایا من میتوانم با ارامش روانی بیرون بیایم؟
میشود من ساده بپوشم و به من نگاه گرگ صفتانه نیندازند؟
من چادری نیستم...اهل تنگ پوشیدن هم نیستم....همیشه سعی کرده ام از یکطرف هوای شوهر را داشته باشم تا خدای ناکرده چشمش به دیگران نیفتد و غافل نشود و از طرفی سعی کرده ام که جوری رفتار کنم که پدرم با ان سابقه مذهبی اش صدایش در نیاید...
بابک کم کم متوجه رفتار خودش شده است.اما کاش زود تر متوجه میشد. نه الان که 45 ساله هستم و در شرف یائسگی و پیری.. من جوان بودم و زیبا..کاش به من اعتماد داشت.
مرضیه من: کاش میدانستی که در اشتباه من هم خیری وجود داشت که بد برداشت کرده بودم.نمیفهمیدم. رسم و رسومات نذاشت.پیر شدیم هردو.. نه ان دوران پدر بزرگ و نه این دوران بچه ها...
شهر ما کجاست؟
من امیر علی هستم 27
من فاطمه هستم 24 ساله
من شیما هستم 16 ساله
من شهریار هستم 22 ساله
من مرضیه هستم 45 ساله
من بایک هستم 50 ساله
من سالار هستم 78 ساله
من ملوک هستم 70 ساله
من پارسا هستم 7 ساله
من مونا هستم 9 ساله
هر کدام از خانواده من برای خودشان تفکری را دارند. و دوست دارند تا عقیده خودشان را در دیگران ببینند.
امیر علی همسر فاطمه هست.2 ساله ازدواج کردند.
شیما خواهر شهریار هست.
مرضیه مادر خانواده و بابک پدر خانواده می باشد..
سالار و ملوک هم ستون های خانواده...
حال پارسا کیست؟مونا کیست؟ این دو نماینده تمام دختران و پسران ایران هستند.
این دو در اینده میخواهند الگو برداری کنند...
….
کلمات کلیدی : دختر
» نظر